سلام


نمیدونم الان به چی فکر میکنی ٬ نمیخوام فکر کنم که به چی فکر میکنی.

اما من به خیلی چیزا فکر میکنم.


به حرفت...


یه جورایی حس میکنم قلبم شکست وقتی اون حرفا رو زدی.

اون چیزی که ازت خواستم ٬ مطمینم میدونی که میدونم میگفتی نه!

اما لازم بود که بخوام ٬ از حرفمم برنمیگردم ٬ نه اینکه نیاز داشته باشم به چیزی که خواستم ٬ میخوام حسی رو که حس کردم حس کنی!

اینکه تو عقایدت رو نمیشکنی یه چیزیه که جفتمون میدونیم ؛ میخوای بگو کینه ای ؛ میخوای بگو نامرد. من جلوت رو نمیگیرم و میدونم این آخرکاره!

احتمالا آخرین پستی که توی این وبلاگ میخوره.

پس میتونی به عنوان نامه خداحافظی هم در نظر بگیری این رو ؛ چون من اینبار کوتاه نمیام چون خیلی کوتاه اومدم ؛ انقدری کوتاه اومدم که ارزشم از یه حرف هم کمتر شد!


پس خداحافظ


نگو که دوستت نداشتم چون عاشقت بودم اما الآن؟! نمیدونم!

آخرش هم رابطمون شد عین فیلما! یا من یا اعتقاداتت! هه!


د.س