خیلی وقت است که آپ نکردهایم مگر نه؟
میبینم٬ میشنوم٬ اما دیگر گویی نمیتوانم بنویسم.
تو که یادت رفته اینجا را٬ پس بگذار در جایی حرف بزنم که نه کسی به یادم میآورد و نه کسی میداند که کیستم.
این منم٬ تنهاترین آدمی که همیشه آدم دورش است.
این منم٬ غمگینترین آدمی که همیشه لبخند میزند.
این منم٬ بغضی که همیشه میخندد.
این منم٬ عشق جاودانی که همیشه خون است.
این منم٬ زیباترین زشتروی عالم.
این منم٬ بدترین عاشق همهی آدم.
این منم٬ آزاردهندهی عشقم در هر جا.
این منم٬ کسی که همیشه میرود.
این منم٬ منی که حتی دیگر نمیداند کیست.
این منم٬ منم منمهای بیپایان.
این منم٬ کسی که شاید روزی تیغ فلک امانش را ببرد.
خسته از همه چیزم و سوال بزرگم از دنیا این است که:
چرا عشق را آفریدی تا رنج دهد؟
چرا عاشق را آقریدی که تنها بماند؟
چرا معشوق را آفریدی که با یادش زنده بماند؟
و باز این منم٬ فیلسوفی که کارش رنج دیدن است و پرسیدن و جواب نشنیدن.
این منم٬ کسی که زنده ماند٬ چون مردن سخت بود. :)